زایمان چشم پا بماه
چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۱۷ ق.ظ
شب که جدی شد ...سرد به اندازه ای که جا داشت! ساکت و خواب گرفته تا حدی که ممکن بود و تاریک طوری که همه بارهای اضافه روز را خالی می کردی یک گوشه ای...تو ماندی لخت و رها و دردی که تازه توی عمق شب کاملتر احساسش می کردی!درد گردی که هاله اش همه چیز را گرفته بود....اگر هزارها میلیاردی که آتش گرفت،اگر جانهایی که از دست رفت اگر ترس سیاهی که سایه انداخت فراموش بشود بالاخره ....اما از دست رفتن ایمان مردم دردش آنقدر زیاد هست که چشمهای پابماه....چشمهایی که افق را می پاید برای سواری در راه ....اشک زایمان کنند مدام
- ۹۸/۰۸/۲۹
با سلام مطالبتون زیباست.
با مطلب جدید به روزیم.